امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

شازده کوچولو ما

تولدم مبارک!

ما اومدیم...      بـابـام مي گه مــرد شدي                  از كوچيـكي رد شدی مـامـان ميـگه فـدات شم              قربون اون چشات شـم قــــراره يك ســـاله شي                 عــاقل و بــالـنده شي دوشنبه 8 اسفند                              با شا...
11 اسفند 1390

11 ماهگی پرماجرا!

  دیگه شمارش معکوس برای اولین تولدت داره شروع میشه تولد یک سالگیتو میخوام با تم میکی موس برگزار کنم.چون خودم عاشق شخصیت های والت دیسنی مخصوصا میکی موس هستم!از همین حالا شروع کردم به طراحی کارت تولد، تزیینات و ..و البته چند وقت یه بار عکساشو برای خاله نوشین ایمیل میکنم و اونم اِشکالامو میگه. خلاصه حسابی سرم شلوغه چون فقط یک ماه مونده به دومادی پسرم! الآن دیگه کاملا متوجه حرفام میشی. وقتی بهت میگم برو توپت رو بیار بازی کنیم میری و توپتو از هرجا که باشه پیدا میکنی و میاری. البته اینم بگم که عاشق توپ بازی و پرتاب هرچی شبیه توپه (مثل پرتقال، سیب،و...) هستی و توی این کار خیلی هم مهارت داری. شوت کردن توپ با پارو هم دایی امیر (شوهر...
13 بهمن 1390

بفرمایید هندونه!

  امسال برخلاف هرسال که شب یلدا خونه پدرجون(پدر من) بودیم، رفتیم خونه آقا جون (پدر بابا شهرام). جالب اینکه همه فامیلای ما خونه پدر جون جمع بودن و خونه ی آقا جون فقط ما بودیم!!! و اولین شب یلدای "تو" کاملا خلوت برگزار شد .     هرچند آقاجون خیلی زحمت کشیده بود و کلی آجیل و میوه و انار و هندونه خریده بود ولی فکر نکنم "تو" فرق امشبو با شبهای دیگه متوجه شده باشی. و طبق معمول هرشب ساعت 10 لالا فرمودی و چیزی از اون همه خوراکی خوشمزه میل نکردی! یلدا بلندترین شب ساله. هرچند تفاوتش با شب قبلش فقط 1 دقیقه است اما همین یه دقیقه بیشتر پیش هم بودن ارزش اینو داره که براش جشن بگیریم. واژه «یلدا» ب...
12 بهمن 1390

3/4 یک سالگی !

    خسته نباشی عزیزم! چرا؟ چون3/4 یعنی 75% از راهو اومدی! کدوم راه؟ معلومه  دیگه راه 1 سالگی!دیگه چیزی نمونده بهش برسی...   برخلاف تصورم چقدر زود گذشت. باورم نمیشه پارسال این موقع برای اومدنت روزشماری میکردم و الآن 9 ماه از بودنت کنارما میگذره. انگار  همین دیروز بود که به بابات میگفتم کاش یه شب چشمهامو باز کنم و امیرمحمدو کنارم  ببینم و دوباره بخوابم اون شب دیگه هیچ آرزویی ندارم! و الان 256 شبه که هر شب چند بار بیدار میشم و  " تو" رو کنارم میبینم و هربار هزار دفعه خدارو شکر  میکنم.     قیافه ات حالا جا افتاده تر شده. هرکس تورو میبینه فورا میگه چشمهاش...
1 دی 1390

8 ماهگی و شیرین کاری!

با شروع 8 ماهگی شیرین کاریهای "تو" هم شروع شد. به همین دلیل تصمیم گرفتم برای پست این ماه چیزی ننویسم وفقط چندتا از عکسهای با مزه ات رو اینجا بذارم....   وقتی خنده ات میگیره و جلوی خنده اتو میگیری که نخندی... وقتی هندونه میخوری (البته این عکس مربوط به ماه قبله !)   تقبل الله حاج آقا با اون انگشترای یاقوت و فیروزه!   آبجی بدخواه مدخواه داری؟!!! و در نهایت آماده ی یک دَ دَ  پاییزی... ...
26 آذر 1390

تولد رها جون!

10آبان تولد 1 سالگی رها جون (دختر خاله شهرزاد) بود. به همین مناسبت تصمیم گرفتم عکسهای مشترک "تو" و رها جونو اینجا بذارم اما قبلش تولد رها جونو تبریک میگم و امیدوارم 100 سال سالم و خوشحال کنار مامان و باباش زنده باشه.... رها و امیرمحمد با ست قرمز! رها و امیرمحمد خیره به دوردست ها! رها و امیرمحمد مشغول بازی! رها و امیر محمد در تولد رها خانم! ...
30 آبان 1390

تلویزیون!

الآن دیگه 3 ماه و نیمه شدی. بعد از یک هفته سرماخوردگی سخت خدارو شکر الآن حالت بهتره. از وقتی یه کم بزرگتر شدی علاقه زیادی به تماشای تلویزیون پیدا کردی! قبلا کارتونو خیلی دوست داشتی ولی از اونجایی که دوست داری یه نفر صبح تا شب باهات حرف بزنه به شبکه خبر علاقمند شدی!!! اینم عکست در حال تماشای تلویزیون...                نمیدونم اون چه خبری بوده که اینقدر تورو خوشحال کرده؟؟؟  از چشمهات معلومه که حسابی خوابت گرفته!!! ...
29 آبان 1390

!!!!

یه عمر بیا بچه بزرگ کن.... این همه سختی بکش... این همه شب نخوابی بکش.... آخرش چی؟دیروز ازت پرسیدم چقدر مامان نیلوفرو دوست داری؟ گفتی... گفتم یعنی چی؟ همه اش اینقدر؟ که بی تفاوت سرتو برگردوندی و دیگه جوابمو ندادی!!!! دیگه من چی بگم؟؟؟ ...
29 آبان 1390

4ماهگی!

بالاخره " مهرسا خانم " دختر خالهسارا(صمیمی) که همیشه به ما لطف داره و معمولا در دیدن و خوندن مطالب ما اولیننفره هم به دنیا اومد. یه دختر ناز و دوست داشتنی که عکسهاشو میتونین توی وبلاگیکه مامانش به اسم " کوچولوی شیرین " براش درست کرده ببینید. قبل از هرچیز  بهش میگیم تولدت مبارک و خوش اومدی .... بالاخره توهم 4 ماهه شدی! همه میگفتن سخت ترین دوران نوزادی 4 ماه اوله.هرچند تو خیلی پسر خوبی بودی و اصلا مارو اذیت نکردی ولی از وقتی 4 ماهه شدی خیلیشیرین تر شدی... الآن دیگه سعی میکنی با دستت اشیائو بگیریهرچند هنوز کامل بلد نیستی! به اشیاء مخصوصا آویز بالای تختت حسابی توجه نشون میدی! وقتی شیر میخوری اگه صدات ک...
29 آبان 1390