امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

شازده کوچولو ما

16.5 سال مونده به 18+ سالگی!

برید کنار...برید کنار... یه نی نیِ 18 ماهه داره میاد...   میگه ماما آبا اَمو. میگم مامان جون بریم خونه ی آقا جون پیش عمو علی؟ دوباره میگه ماما آبا اَمو (این بار یه کم عصبانی)!  میگم زنگ بزنم خونه آقا جون با عمو صحبت کنی؟ با عصبانیت انگشتشو نشون میده میگه ماما آبا اَمو.  من که تازه فهمیدم میگم آقا خرگوشه رو بذارم روی انگشتت؟  با لبخندی که تحویلم میده میدونم که این بار منظورشو درست فهمیدم میرم عروسک انگشتیشو میارم میذارم روی انگشتش. سمت راستی آپو (همون هاپو ) و سمت چپی آبا (همون آقا خرگوشه)!!! میگم آقا خرگوشه آقا سگه رو بوس کنه. خودش بوسش میکنه... میگم نه مامان جون اونا همدیگرو بوس کنن.... عاشق این ...
23 تير 1392

مهندس کوچولو!

مامان خانم همه جا پُر کرده که من همه اش خرابکاری میکنم.    ولی اصلا اینطور نیست. اسنادش هم موجوده!   من در حال محکم کردن پیچ های پله های خونه پدرجون...   من وقتی ترگل ورگل از حمام اومدم...   من وقتی آماده و آروم روی مبل منتظر میمونم تا مامانم حاضر بشه بریم دَدَ!!!!                                      اندر جریانات المپیک 2012 لندن: یاد گرفتم مسابقه ی "دو تا مانع " بدم. تکیه میدم به دیوار ثابت وایمیسم وقتی گفتن 3،2،1 شروع میکنم به دویدن به سمت جلو تا به مانعی بخ...
24 مرداد 1391

تولد پدرجون!

    توی این هوای گرم بستنی خیلی میچسبه. "تو"هم که عاشق بستنی هستی اونم از نوعزعفرونی. جالبه که علاوه بر قیافه ات واخلاقت، سلیقه ات توی خوردنیا هم کاملا به بابات رفته. مثلا من بستنی کاکائویی دوست دارم ولی "تو" اصلا بهش لب نمیزنی. یا در خوردن انواع ترشیجات ،درست مثل بابات، سر از پا نمیشناسی ! دوشنبه 2 مرداد 91 تولد پدر جون (پدرمن) بود. و ما توی باغ براش یه تولد خیلی کوچولو گرفتیم.   از اونجایی که مامان بزرگم ، مامانم(مادرجونت) ، خاله نرگس، خاله نوشین، خاله رفعت (مادربزرگ رها جون)، خاله صبا و مامانش خاله مریم همگی با هم رفته بودن مشهد زیارت امام رضا(ع) و ما تنها بودیم، مهمون زیادی نداشتیم. فقط رها جون و ماما...
24 مرداد 1391

صرفا جهت اطلاع!

جهت اطلاعِ نی نی های عزیز، کارهایی که میتونید با یه سطل آشغال انجام بدین:     جهت اطلاع ، وقتی بهت میگم چشمک بزن    جهت اطلاع ،وقتی میگم لبخند بزن   جهت اطلاع ، مروارید پانزدهم هم رویت شد.   جهت اطلاع،خط کش، چوب،عصا،ملاقه، کف گیر و خلاصه هرچیز بلند تر از 20 سانتی رو دستت میگیری اونوقت مثل عصا میزنی به زمین و راه میری میگی " عمو عمو" یعنی من عمو قوزی هستم!!!! تلفنو دستت میگیری تند تند توی خونه راه میری میگی "عمه عمه ...." مثلا داری با عمه ات حرف میزنی!!!  (چون من بعضی وقتا که با تلفن صحبت میکنم  راه میرم فکر میکنی باید راه بری و با تلفن صحبت کن...
24 مرداد 1391

در آستانه 17 ماهگی!

 پنج شنبه هفته ی پیش (91.4.22) مامانم دوستاشو دعوت کرده بود خونمون.   دوستای مامانم با نی نی هاشون اومده بودن. یه عالمه نی نی ناز که من کلی باهاشون بازی کردم. حنانه جون و امیر حسین،  مریم جون و محمد پارسا ، محمد مسیحا جون و تارا جون.   از سمت راست:  محمد پارسا ، تارا، محمدمسیحا، حنانه و امیرحسین جون.   مریم جون خواهر محمد پارسا هم داره عکس میگیره. جمعه اش هم که تولد  مهرسا   جون بود. و دوباره اونجا همدیگرو دیدیم. محمد مسیحا، امیرمحمد(من) و محمد پارسا. اسم هرسه تاییمون "محمد" داره!!!  مهرسا جون هم که روی کیکه!   به من که خیلی خوش گذشت.&nbs...
24 مرداد 1391

مهمونی!

هفته گذشته یه هفتهء پراز مهمونی بود.   اول هفته رفتیم خونه ی عمهء من . خونشون یه حیاط بزرگ داره پراز پرنده های جورواجور.  که همون اول با همشون دوست شدی.  کُلی هم توی حیاطشون آب بازی کردی. حتی توی قفس مرغها رفتی و بهشون دونه دادی. دوتا کبوتر خیلی خوشگل هم داشتن که کبوترای خجالتی بودن.  وقتی یه غریبه میدیدن پرهای دور گردنشونو میاوردن جلوی صورتشون.  اینطوری..... سمت راستیه باباست و سمت چپیه مامان! خلاصه اونجا کلی بهت خوش گذشت. روز بعدش رفتیم خونه خاله مریم(خاله من) اونجا هم کلی با خاله صبا و روزبه جون بازی کردی. اونقدر به ماهیاشون اَم دادی که طفلکیا داشتن میترکیدن!!!  و ...
15 تير 1391

اولین ها!

اولین دست نوشته ات! که نوشتی "بابا".  موقعی که داشتی مینوشتی با صدای کشیده میخوندی بااااااا بااااااا، وقتی هم بهت میگم چی نوشتی میخونی "بابا". البته فقط خودت بلدی دست خطتو بخونی! رمزیه! (پ.ن: پشت برگه ی ترجمه من ! )     وقتی برای اولین بار در تاریخ 91/4/6 موفق شدی از فایل پلاستیکی آشپزخونه بالا بری تا به مایع ظرفشویی برسی!     اولین نقاشی روی صورت خودت! (با مداد ابروی من!) رضایت مندی از نتیجه کار!     اولین بُرجهای ساخت دست خودت!      اولین عینک آفتابیت!  البته فقط در حد گرفتن  1  عکس تحملشو ...
8 تير 1391

سفرنامه شیراز!

 رفتیم شیراز و برگشتیم جاتون خالی خیلی خوش گذشت... ما حافظیه،سعدیه، باغ ارم، تخت جمشید، آرامگاه کوروش، نارنجستان قوام، خانه زینت السلطنه و...  نرفتیم! راستش من همه ی اینارو چند بار رفته بودم و هدف ما از این سفر بیشتر دیدن خاله نوشین و دوستهای شیرازیمون بود. هوا هم اونقدر گرم بود که ترجیح میدادم کمتر "تو"رو بیرون ببرم که خدای نکرده مریض نشی. آشنایی ما با خونواده عمو سیاوش (در شیراز) برمیگرده به 40سال پیش! وقتی پدر جونت (پدرمن) و عموسیاوش توی دانشگاه رازی کرمانشاه با هم همکلاس و دوست میشن. و این ارتباط کم کم گسترده تر میشه و تا امروز ادامه پیدا میکنه.  البته ما مهمون خواهر عمو سیاوش (مهدخت جون، ع...
1 تير 1391